حرف دل اکثرمون در قالب شعرحمید خان مصدق به قلم خودم:
طنزتلخ
تو به او خندیدی و نمی دانستی!
و نمی دانستی او به چه دلهره از سد بزرگ کنکور
رشته را خریده اس؟رتبه را دزدید است؟
ان یک قاضی ز پی اش تند دوید
چشم او هیچ ندید.....
شاید آن چشم بصیرت کور بود
نان شب واجب تر از کنکور بود!
حکم:
آزادی,تبرئه از این همه بد نامی!
خنده ی یخ زده از چهر تو افتاد به خاک
غضب آلود به او کن تو نگاه
و او رفت و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام, آرام
خش خش گام او تکرارکنان می دهد آزارم
:و من اندیشه کنان غرق این پندارم
,که چرا دولت کنکورگذار
با دوصد کبکبه و هشتصدوپنجاه هزار دبدبه اش!
دو,سه تا مجری قانون نداشت..
نوشته های دیگران()